پدر خوانده
دربارهی پدرخوانده باید گفت آنچه به این شاهکار کوپولا جذابیتی افزون از حد میدهد توجه شگفتانگیز او به جزییات است. چه در بازیگری، چه در فیلمنامه و چه در نورپردازی و طراحی صحنهی بینظیرش. فیلمنامه از نظر ایجاز یکی از نمونههای کمنظیر سینماست. برای نمونه سکانس مرگ و تشییع جنازهی پدرخوانده و یا سکانس معروف تسویه حساب مایکل با رقبای پدر که از لحاظ بصری به تنهایی با یک فیلم برابری میکنند. پدرخوانده تجربهای تکرارناپذیر در تاریخ سینماست که حاصل دستیابی به نوعی هماهنگی کامل و بینظیر میان عناصر مختلف تولید است. این فیلم نمونهی نادر یک اثر هنریست که همه چیز آن کامل است؛ بدون آنکه این کمالگرایی صورتی تصنعی و آزاردهنده به خود بگیرد. هیچ فیلمی را نمیتوان یافت که از بستر جنایت، این همه زیبایی و لذت به مخاطب ارایه دهد.
کوپولا با قسمت دوم پدرخوانده نشان میدهد که ساخت پدرخواندهی اول، اتفاقی نبوده است. قسمت دوم پدرخوانده نسبت به قسمت اول آن ساختاری کاملا مدرنتر دارد و به قول “سرجیو لئونه”ی فقید، کوپولا وقتی پدرخواندهی یک را میسازد قدری حواسپرت است اما با قسمت دوم است که او تسلط کاملش را به سینما نشان میدهد. در واقع با این فیلم بود که همان تعداد اندک افراد مردد هم کاملا قانع شدند که نابغهی جدیدی ظهور کرده است. گرچه قسمت اول پدرخوانده پرفروشتر، مردمیتر و به طور کلی برای بیشتر سینمادوستان دوستداشتنیتر است، اما قسمت دوم نیز چنان که میبینیم در فهرست 100 فیلم برتر تاریخ سینما از دیدگاه رأیدهندگان سایت IMDb در رتبه سوم جای دارد.
در پدرخوانده: قسمت سوم، اپرای Cavalleria Rusticana که با صحنههای پایانی این فیلم درآمیخته، نمونهای تکرارناپذیر از تجلی هنر فیلم و موسیقی است. شاید بتوان گفت “ال پاچینو”ی با تجربهی پدرخوانده: قسمت سوم، بسیار با تجربهتر و حرفهایتر از ال پاچینوی فیلم Serpico و قسمتهای اول و دوم پدرخوانده، ایفای نقش کرده است. قسمت سوم پدرخوانده به نوعی نتیجهگیری و عاقبت تمام جریانهای زیبایی است که در دو قسمت قبلی دیدهایم. هر سه قسمت پدرخوانده در نوع خود شاهکارهایی هستند تکرارناشدنی از اساتید سینما و در رأس آنان “فرانسیس فورد کوپولا”. سهگانهی پدرخوانده در مجموع نامزد 29 اسکار شد و 9 اسکار را برد و نام و نشان مارلون براندو، ال پاچینو، جیمز کان، دیان کیتون، رابرت دنیرو، تالیا شایر، اندی گارسیا و… را برای همیشه در تاریخ سینما و اذهان تماشاگران ماندگار کرد.
پدرخوانده” (با نام اصلی The Godfather) فیلمی داستانی، جنایی محصول 1972 و برندهی جایزهی اسکار همان سال به کارگردانی فرانسیس فورد کوپولا (Francis Ford Coppola) و به تهیهکنندگی کمپانی “پارامونت پیکچرز” است که بر اساس رمان سال 1969 نوشته “ماریو پوزو” (Mario Puzo) به همین نام، ساخته شده است. فیلمنامهی این اثر حاصل همکاری مشترک فرانسیس فورد کوپولا و ماریو پوزو است. ماجرای فیلم بین سالهای 1945 تا 1955 اتفاق میافتد و داستان فیلم دربارهی خانوادهی مافیایی “کورلئونه” میباشد. در فیلم ستارگانی همچون “مارلون براندو”، “ال پاچینو”، “رابرت دووال”، “دیان کیتن” و “جیمز کان” نقشآفرینی کردهاند. این فیلم خیلی زود مورد توجه منتقدان و تماشاگران عام، نه تنها در ایالات متحده که در تمام نقاط جهان و از جمله ایران قرار گرفت. چندی نگذشت که محبوبیتی بینظیر کسب کرد تا آنجا که اکنون مقام نخست را در فهرست 250 فیلم برتر سایت IMDb دارد. به دلیل استقبال فوقالعادهی تماشاگران از این فیلم، دو سال بعد از اکران آن یعنی در سال 1974، قسمت دیگری از این فیلم به نام “پدرخوانده: قسمت دوم” و در سال 1990 نیز قسمت سوم این فیلم با نام “پدرخوانده: قسمت سوم” ساخته شد
وقتی در انتهای مراسم اسکار سال گذشته ، آلبرت اس رودی از تهیه کنندگان فیلم "محبوب میلیون دلاری" به روی صحنه رفت تا اسکار بهترین فیلم 2004 را دریافت کند ، گفت که یکبار دیگر هم در 32 سال پیش روی این صحنه آمده بوده تا اسکار بهترین فیلم را برای فیلم "پدر خوانده" دریافت نماید.
سال قبلش هم وقتی برای اهدای اسکار بهترین فیلمنامه به فیلم "گمشده در ترجمه" که آن را سوفیا کاپولا نوشته و کارگردانی کرده بود ، پدرش فرانسیس فورد کاپولا بر روی سن رفت تا جایزه را به دخترش هدیه دهد ، هنگامی که فرانسیس کاپولا پس از سالها وارد صحنه اسکار می شد ، این موسیقی معروف فیلم "پدر خوانده" ساخته نینو روتا بود که توسط ارکستر بیل کانتی نواخته می شد و کاپولا را همراهی می کرد. بیلی کریستال ، مجری مراسم وقتی مدت ساخت فیلم "گمشده در ترجمه" که گویا سی و چند روز بوده ، بیان می کرد ، به شوخی به سوفیا کاپولا گفت که این تقریبا برابر همان مدتی بوده که پدرتان هر بار صرف می کرد تا مارلون براندو را برای جلوی دوربین رفتن قانع نماید !!. بارها و بارها این تداعی ها و یادآوری ها نه تنها در مراسم اسکار و گلدن گلوب و امثال آن صورت گرفت تا ذهن ها بازهم متوجه یکی از به یادماندنی ترین آثار تاریخ سینما کند ، بلکه در تمام مواردی که در دوره های مختلف منتقدان و فیلمسازان در نظر خواهی های ده ساله مجله سایت اند ساوند یا دیگر نظر سنجی ها ، آن را به عنوان یکی از برترین آثار سینمایی تمام دوران برمی گزیدند و یا به عناوین مختلف از عوامل و هنرمندان آن تجلیل و تقدیر می شد ، نام "پدر خوانده" بر ذهن ها نقش می بست ، چرا که هر یک از عوامل فیلم به نوعی یادآور "پدر خوانده" بودند و در اظهارنظرهای گوناگون ، تجربه کار در این فیلم را بهترین تجربه همه عمرشان می دانستند.
.
در واقع آنچه که "پدر خوانده" را "پدر خوانده" کرد ، مجموعه ای از همه این عوامل و عناصر بود . در واقع پازلی از این هنرمندان و هنرشان مجموعه ای ماندگار در تاریخ سینما خلق کرد که دقیق و درست در کنار هم چیده شده بودند و اینک به نظر می آید در غیاب هر یک از این عناصر و عوامل ، چنین اثر ماندگاری خلق نمی شد.
"پدر خوانده" در شرایطی ساخته شد که هالیوود وارد دوران تازه ای شده بود و پوست انداخته بود ، سیستم استودیویی کهنه مضمحل شده و سیستم جدیدی حاکم شده بود که می خواست مابین کارگردان سالاری و تئوری مولف اروپایی با صنعت سینمای هالیوود مصالحه ای بوجود بیاورد ، غول های قدیمی کنار می رفتند و فیلمسازان جدیدی پا به عرصه می گذاشتند که تحت تاثیر کارگردانان برجسته دهه 50 و 60 اروپا قرار داشتند (اگر موج نو سینمای فرانسه و جنبش جوانان خشمگین انگلیس ملهم از فیلمسازان مهم دهه 40 و 50 آمریکا مانند جان فورد و هاوارد هاکس و آلفرد هیچکاک و اورسن ولز بودند ، این سینماگران تازه به میدان آمده و جوان هالیوود آمال سینمایی خود را در امثال فرانسوا تروفو و اینگمار برگمان و میکل آنجلو آنتونیونی و لوییس بونوئل و ژان رنوار و امثال آن می دیدند )، فیلمسازانی مانند استیون اسپیلبرگ و براین دی پالما و مارتین اسکورسیزی و جرج لوکاس و فرانسیس فورد کاپولا به تدریج در آن سالها قدم به میدان گذاردند و کم کم به غول های تازه هالیوود بدل گشتند.
هالیوود اوایل دهه 70 دیگر دیوید سلزنیک و لوییس ب مه یر و سیسیل ب دومیل را فراموش کرده بود ، دوران طلایی وسترن و موزیکال سپری شده بود و آخرین فیلم های فورد و هاکس یعنی "هفت زن" و "ریولوبو" دیگر نشانی از اسطوره های وسترن نداشت ، آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا هم که به قولی ویترینی برای یکسال سینمای هالیوود به حساب می آمد دیگر از فیلم های سانتی مانتالی همچون : "بانوی زیبای من" (جرج کیوکر) و "آوای موسیقی" (رابرت وایز) و "الیور" (الیور رید) و ... خسته شده بود و حتی وینسنت مینه لی خوش قریحه با فیلم "ژی ژی" به پایان راه موزیکال هایش رسیده بود. دیگر خبری از ستاره های افسانه ای هالیوود مثل مریلین مونرو و سوزان هیوارد و الیزابت تیلور و گریگوری پک و گری کوپر و برت لنکستر و کرک داگلاس و ....نبود. حالا دیگر فیلم های معترضانه و تلخ و سیاهی مانند :"کابوی نیمه شب" جان شله زینگر و "ارتباط فرانسوی" ویلیام فرید کین ( آنهم در حالی که فیلم موزیکال و پرخرجی مثل "ویلن زن روی بام" نورمن جویسن رقیب آن بود) جوایز اسکار بهترین فیلم را می گرفتند و چهره های جدیدی به میدان می آمدند همچون "ال پاچینو" و "جک نیکلسن" و "باب دنیرو" و... که هریک چند سال بعد به سوپر استارهای جدید هالیوود بدل شدند ، منتها نه سوپر استارهایی که مانند "کلارک گیبل" و "گری کوپر" و "کری گرانت" در هیچ فیلمی ترکیب چهره و موها و میزانسن آنکادر لباس هایشان به هم نخورد و هیچگاه در نقش منفی قرار نگیرند. حالا دیگر فیلم های ضد سیستم و شخصیت های ضد قهرمان جایزه می گرفتند و محبوب می شدند و رمانس ها دیگر خریداری نداشتند.
پدر خوانده یک و دو دوبله فارسی
"پدر خوانده" در چنین شرایطی ساخته و اکران می شود ،" ماریو پوزو" که داستان های جعلی برای نشریات فکاهی می نوشت ، نوول "پدر خوانده" را براساس زندگی و پیشینه خانواده های ایتالیایی الاصل نیویورک می نویسد و از طریق یکی از دوستانش به کمپانی پارامونت ارائه می دهد ، آنها حقوق نوول را می خرند و به پوزو پیشنهاد می دهند تا فیلمنامه را هم خودش بنویسد . قصد پارامونت از ساخت "پدر خوانده" یک فیلم گنگستری کم هزینه بود که داستانش دوره ای از سالهای دهه 40 و 50 را در برمی گرفت . به همین دلیل به عنوان کارگردان ، فرانسیس فورد کاپولا را انتخاب می کنند . فیلمساز جوانی که در کنار راجر کورمن تجربه اندوخته و فیلمنامه هایی همچون "آیا پاریس می سوزد؟" و "انعکاس در چشم طلایی" را نوشته و چند فیلم نه چندان معروف هم از جمله "حالا تو پسر بزرگی هستی" (1967) و "مردم باران" (1969) را هم ساخته بود.
اما گویا ماریو پوزو اصلا قبل از فروختن حقوق نوولش به پارامونت ، آن را برای مارلون براندو فرستاده و خواسته بود که در نقش دون کورلئونه بازی کند که براندو هم بعد از چند تست شخصی از خودش موافقت کرده بود ، اما پارامونت به هیچوجه موافق بازی مارلون براندو نبود ، چراکه خاطره تلخ ادابازی ها و خرابکاری هایش سر ساخت فیلم "شورش در کشتی بونتی" را به خاطر داشت که باعث ضرر هنگفتی بر کمپانی شده بود.
خیلی ها برای نقش دون کورلئونه کاندیدا بودند ، از "فرانک سیناترا" گرفته (که برای سومین بار بعد از فیلم های "در بارانداز" و "جوانان و عروسک ها" جایش را به براندو می داد) تا "لارنس اولیویه" و "ارنست بورگناین" و "ادوارد جی رابینسن" . اما بالاخره رابرت ایونس مدیر تولید کمپانی راضی می شود که با براندو قرار ببندند. با جلو رفتن پیش تولید مشخص می شود که قضیه از یک فیلم کم هزینه خیلی فراتر است. پیشنهاد کاپولا درباره "کارمین کارادی" برای نقش "سانی" از طرف رابرت ایونس رد می شود و به جای آن "جیمز کان" جایگزین می شود و به جای همه پیشنهادهای پارامونت مبنی بر بازیگر نقش "مایکل کورلئونه" از "وارن بیتی" و "آلن دلن" گرفته تا "برت رینولدز" و "رابرت ردفورد" و "جک نیکلسن" و "داستین هافمن" و تا حتی "جرج سی اسکات" و "اورسن ولز" ، کاپولا کاندیدای خودش ، بازیگر برادوی برنده جایزه تونی یعنی "ال پاچینو" را به کرسی می نشاند .
اختلافات به جایی می رسد که مدیریت اصلی کمپانی تصمیم به تعویض خود کارگردان یعنی فرانسیس فورد کاپولا
می گیرد و می خواهد "الیا کازان" را جانشین کند ، غافل از اینکه مارلون براندو از زمان اعترافات کازان در کمیته فعالیت های ضد آمریکایی سناتور مکارتی با وی مشکل دارد ،بنابراین براندو تهدید می کند که اگر کاپولا برود او نیز خواهد رفت.
ساخت فیلم آغاز می شود و جرج لوکاس بدون هیچگونه اسم و عنوانی به دوستش کاپولا کمک می کند ، از جمله مونتاژ سکانس مهم مذاکرات و کشته شدن "سولوزو" و "مک کلاسکی" توسط مایکل در رستوران را انجام می دهد تا کاپولا هم فیلمنامه نخستین فیلم بلند مستقلش یعنی "دیوارنوشته های آمریکایی " را بنویسد.
خبر اینکه فیلم درباره مافیای ایتالیایی ها در نیویورک است ، خیلی زود پخش می شود و مافیای اصلی را نگران می کند. نمایندگان آنها با مسئولان کمپانی پارامونت و ماریو پوزو و خود کاپولا دیدار می کنند و از آنها می خواهند که در فیلم نامی از "مافیا" نیاید و از همین رو در طول فیلم هیچ کلمه ای درباره مافیا ادا نمی شود. آنها همچنین نماینده ای سر فیلمبیرداری فیلم قرار می دهند و چند تن را نیز در نقش های مختلف فیلم به تهیه کننده و کارگردان تحمیل می کنند. کمپانی ناچار از پذیرفتن است ، چون نفوذ مافیا در جامعه آمریکا به حدی بوده و هست که به راحتی ، هر پروژه ای را در هر مرحله ای از ساخت می توانستند متوقف نمایند.
مارلون براندو در این باره در کتاب "آوازهایی که مادرم به من آموخت" می گوید : "...وقتی که فیلم در حال ساخته شدن بود ، یعنی در اوایل دهه 70 ، صحبت راجع به مافیا ممنوع بود. یعنی درباره آمریکا و خیلی چیزهای دیگر هم
نمی توانستیم حرف بزنیم . راستی مابین گنگسترهای فیلم با آنهایی که مثلا در عملیات نظامی فونیکس آدم های زیادی را در ویتنام قتل عام کردند ، چه فرقی هست؟ مافیا هم یک شرکت تجارتی و بازرگانی بوده و هست ولی اگر درست نگاه کنیم ، می بینیم که با این شرکت های چند ملیتی که سلاح شیمیایی کشنده درست می کنند ، تفاوتی ندارد . اگر مافیا در خیابانها آدم ها را می کشت ، "سی آی ای" هم مردم را در کشورهای مختلف شکنجه کرد و به قتل رساند و با قاچاق مواد مخدر از طریق "مثلث زرین" بسیاری را در سرزمین های مختلف به این گرد مرگ دچار کرد ، آنچه که دون کورلئونه حاضر به انجامش نبود. من که تفاوت چندانی بین قتل گنگسترهایی مثل جو گالو و کشتن برادران دیم در ویتنام نمی بینم. جز اینکه دولت ما همیشه با نیرنگ و فریب کارهایش را به انجام می رساند..."
وقتی "پدر خوانده" به نمایش در می آید ، خیلی ها غافلگیر می شوند. باب تازه ای در تلفیق صنعت و هنر سینما در هالیوود باز می شود. فیلم درباره آل کاپونی است که عملیات گنگستری اش به خاطر حفظ خانواده ای بزرگ است در جامعه ای غریب که برای آنها یعنی مهاجرین ایتالیایی و بچه هایشان به شدت تهدید کننده به نظر می رسد. او حاضر نیست به خاطر حفظ این خانواده به هر عمل خلافی دست بزند و به خاطر حفظ اخلاقیات که از قاچاق مواد مخدر پرهیز می نماید، مورد غضب رقبایش قرار می گیرد و به اتهام اینکه قدیمی فکر می کند ، ترور می شود. دون کورلئونه نماد سلطان کوچکی است که قلمروی کوچکی یعنی خانواده و همه وابستگان و فامیلش را سرپرستی و اداره می نماید ، برایشان کار پیدا می کند ، زن می گیرد ، از حقوقشان دفاع می کند و آنها نیز همه مشکلاتشان را نزد او می گویند و اطمینان دارند دون کورلئونه مشکل گشای آنهاست. فیلم با چنین صحنه ای باز می شود. در اتاقی نیمه تاریک یکی از اعضای فامیل از اینکه دخترش دیگر به سنت های فامیلی اعتنایی ندارد ، نزد دون ویتو عارض است . دوربین با آرامی مقتصدانه ای دون کورلئونه را به تدریج در کادر خود قرار می دهد. فیلم سرشار از صحنه های حیرت انگیز است که قصه به شدت جذاب و پرکشش ماریو پوزو را همراهی میکند. کاپولا هنگام ساخت فیلم تغییرات بسیاری در فیلمنامه می دهد و از همین رو نام وی نیز به عنوان یکی از نویسندگان فیلمنامه درج شده است.
فرانسیس فورد کاپولا از قبل موفقیت "پدر خوانده" پولدار شد و در قسمت دوم ، خود هم در زمره تهیه کنندگان فیلم قرار گرفت و بعد از آن کمپانی "زئوتروپ" را تصاحب کرد و به تهیه فیلم های مورد علاقه اش پرداخت . اما گویا هم کارگردانی ، هم تهیه کنندگی و هم کمپانی داری کاپولا ، هر سه ، دولت مستعجل بودند چراکه وی علیرغم ساخت آثار برجسته ای چون "و اینک آخرالزمان" ، "کاتن کلاب" ، " ماهی پر سر و صدا" و بالاخره " دراکولای برام استوکر" ، معلوم نیست چرا به ورطه ساخت فیلم هایی مانند "جک" و سرانجام "باران ساز" (آخرین فیلمش که در سال 1996ساخت) غلطید ، آثاری که در آنها دیگر نشانی از کارگردان "پدر خوانده" ها نبود. کمپانی "زئو تروپ" هم حدود 15 سال است دیگر هیچ تولیدی ندارد . فقط آنچه از فرانسیس فورد کاپولا نشانی باقی گذاشته ، فیلم هایی است که گاه و بیگاه تهیه می کند که از آخرین هایش می توان به "گمشده در ترجمه" ساخته دخترش سوفیا و "کینزی" که از آثار قابل بحث سال گذشته بود و دو قسمت فیلم های وحشت "جیپرز کریپرز" اشاره کرد. اما یک خبر هم هست که فرانسیس فورد کاپولا فعلا در حال ساخت فیلمی تحت عنوان "جوانی بدون جوانی" است که امیدوارانه در انتظار اکرانش می مانیم.
به هرحال گویا از آن پنج جوانی که دوران تازه هالیوود را رقم زدند ، کاپولا اگرچه پیشگام تر از سایرین بود ولی از همه آنها بد شانس تر بود. استیون اسپیلبرگ و جرج لوکاس از بقیه خوش شانس تر بودند که هم کمپانی های خود را تاسیس کردند و هم فیلم های موردعلاقه شان را ساختند و مارتین اسکورسیزی که هنری تر از بقیه باقی ماند و براین دی پالما که تجاری تر از سایرین شد اما فرانسیس فورد کاپولا....
اما ماریو پوزو بعد از "پدر خوانده" فیلمنامه های دیگری هم نوشت که اصلا در حد و اندازه آن درنیامدند و بعضا باور اینکه نوشته خالق پدر خوانده ها هستند ،دشوار است . آثاری که به فیلم سینمایی هم برگردانده شدند ، همچون :
"سوپر من " ، " زمانی برای مردن " ، "سیسیلی" ، "آخرین دون" و...
تا اینکه در دوم جولای 1999 در نیویورک درگذشت.
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
![]() |
یک تریلوژی منحصر به فرد در سینما که راز ماندگاری اش محدود به یک فرد یا شخص اعم از مولف یا تکنیسین ویا تهیه کننده نیست . اگر همه یا لااقل قسمت اعظم شاهکاری همچون "همشهری کین" متعلق به اورسن ولز است یا بار اصلی محبوبیت فیلم هایی مثل "برباد رفته" و "کازابلانکا" را هنرپیشگان و ستاره هایش همچون کلارک گیبل و همفری بوگارت بردوش می کشند و یا دروکردن اسکارهای سالهای 1975 و 1983 و 1996 توسط فیلم های "پرواز برفراز آشیانه فاخته" ، "آمادئوس" و "بیمار انگلیسی" را ناشی از حضور تهیه کننده هوشمندی به نام "سال زنتز" می دانند، اما "پدرخوانده" جاودانگی و بی بدیلیش را مدیون اکثریت ا عوامل هنری و فنی خود است .
نوول و رمان پرکشش و جذاب ماریو پوزو درباب شکل گیری مافیای ایتالیایی در نیویورک و چالش های قدرتی درون و برون آن یک دهه قبل از اینکه سرجئو لئونه "روزی روزگاری در آمریکا" را بسازد ، کارگردانی آوانگارد و غیر کلاسیک فرانسیس فورد کاپولا که از نسل جدید و آغازگر دوران نوین هالیوود در دهه 70 بود ، موسیقی به یاد ماندنی نینو روتا که ایتالیایی محض است و یادآور رئالیسم ترحم ناپذیر و خشن فدریکو فللینی ( آنچنان در یادها هست که بسیار حتی بدون دیدن فیلم آن را تکرار می کنند) ، فیلمبرداری درخشان و سایه روشن گوردون ویلیس که در زمان خود کمتر کسی آن را درک کرد( حتی می گویند که رییس کمپانی پارامونت وقتی اولین راش های فیلم را دید ، به تصور اینکه لابراتوار قصوری انجام داده دستور داد که فیلم را مجددا ظاهر کنند ولی کاپولا به او گفت عمدا با فضای تاریک و روشن فیلمبرداری کرده است) ولی بعدا مورد الهام و تقلید بسیاری از فیلمسازان و فیلمبرداران قرار گرفت ، تدوینی که تنها در فصل پایانی فیلم با برش های موازی مابین صحنه غسل تعمید نوزاد و قتل های زنجیره ای رقبای دون کورلئونه شاهکاری از هنر مونتاژ است و بازیگرانی که اگرچه بعدا هریک خود شمایلی از بازیگری قرن بیستم شدند (مثل ال پاچینو و رابرت دونیرو) اما هنوز برجسته ترین ایفای نقششان در "پدر خوانده" به نظر می رسد و مارلون براندو که نقش دون ویتو کورلئونه به واقع نقطه اوج بازیگریش بود و پس از آن حتی در "آخرین تانگو در پاریس" دیگر به چنین پرفرمانسی دست نیافت